0

جایی که خرچنگ‌ها آواز می‌خوانند

نویسنده: دلیا اونز
مترجم: نیلوفر سادات قندیلی
ناشر: شناسنامه
دسته‌بندی: ادبیات عامیانه و محلی ، عاشقانه ، علمی تخیلی
دانلود نسخه نمونه
4.5امتیاز از 250 رای ، خواندن نظرات
چاپی
PDF
صوتی
قطع: رقعی
وزن: 500
نوع جلد: شومیز
نوبت چاپ: 1
شابک: 9786008120650
سال چاپ: 1401

قیمت:
300,000 تومان
اضافه کردن به سبد خرید
در حال حاضر نسخه الکترونیکی موجود نمی‌باشد.
در حال حاضر نسخه صوتی موجود نمی‌باشد.
معرفی کتاب نظرات

معرفی کتاب

مرداب، باتلاق نیست. مرداب مکانی پر از نور و روشنایی است. متفاوت با هر زمینی و جایی‌ست که علف در آب رشد می‌کند و آب نیز بال‌گشوده در آن همه سکوت سحرآمیزی که انگار به سوی آسمان در جریان است. نهرهای آرام، گوی‌های رقصان خورشید نشسته بر آب را با خود به دریا می‌برند و پرندگانی با پاهای بلند، با ظرافتی غیرمنتظره که گویی برای پرواز خلق نشده‌اند. اما در برابر فرود هزاران غاز برفی، از زمین بلند می‌شوند.
و از عجایب همزیستی طبیعت است برای زایش و تولدها که سپس باتلاق واقعی در جای جایِ مرداب بر لجن‌زارهای کم‌عمقِ پنهان در دلِ جنگل‌های سرد و مرطوب می‌خزد. آب باتلاق برای تجزیه درونش که روشنایی را به داخل گلوی گِل‌آلودش فرو برده، از این رو راکد و تیره است.
در این استراحتگاه، حتی خزندگانِ شبانه هم فعالیت‌های‌شان را در طول روز انجام می‌دهند. هرچند این‌جا با وجود سکوتش، شاید از آهنگ تولد در پس تجزیه شدن‌ها صداهایی به گوش می‌رسد، ولی در مقایسه با مرداب، باتلاق از آن‌که چرخه مرگ تا تولد را در دست دارد ساکت و آرام‌تر است؛ غوطه‌ور شدن در مرگی تلخ برای تولدی جدید در کار است. از آن‌که تجزیه، مهم و کاری سلولی است.
مرداب اگر راکد، آرام و خموش است. باتلاق با سکوتی بیش‌تر از زیر زمین، قبری روی زمین است. در آن‌جا زندگی پوسیده شده، طوری که با بوی بدی به خزه‌ها و سبزی‌های فاسد درخت‌ها و گیاه‌ها باز می‌گردد؛ یعنی غوطه خوردن تند و تیزِ مرگ که مولودش زندگی است.
صبح روز سی‌اُم اکتبر 1969، جسد "چِیس اَندروز" که طبیعتاً باید به آرامی و بی‌صدا جذب باتلاق شده باشد، برای مدفون شدن داخل باتلاق به مرور به داخلش کشانده می‌شد، به طوری که کاملاً از دید روی زمین پنهان می‌ماند. باتلاق، مرگ را خوب می‌شناسد و تعریفش از مرگ لزوماً یک پایان تلخ و یقیناً به‌عنوان یک تراژدی یا یک گناه نخواهد بود.
صبح امروز، دو پسر روستایی تا نزدیکی برج قدیمی آتشبانی، خانه درختی که حالا دیگر جایی برای پرواز نگاه بچه‌های روستا بر مرداب شده، مشغول دوچرخه‌رانی بودند که بعد از جاده پر پیچ و خم سوم وقتی از بلندای آن‌جا روی بخش اولیه باتلاق را می‌دیدند؛ ژاکت کتان راه راه او را دیدند...


نظرات

مجموع 4 امتیاز از 34 نظر
ثبت نظر

برای استفاده از مطالب فروشگاه، داشتن «هدف غیرتجاری» و ذکر «منبع» کافیست. تمام حقوق اين وب‌سايت نیز برای شرکت شناسنامه است.