آنچه میخوانید، رمان «پارناسوسی روی چرخ»، اثر کریستوفر مورلی، روزنامهنگار، رماننویس، مقالهنویس و شاعر آمریکایی است. او در سال ۱۸۹۰در ایالت پنسیلوانیا به دنیا آمد. پدرش فرانک مورلی، استاد ریاضیات دانشگاه هوفورد و مادرش، لیلین ژانت ویالونیست بود. خانوادۀ مورلی در سال ۱۹۰۰ به مریلند مهاجرت میکنند. مورلی شش سال بعد، یعنی سال 1906 وارد دانشگاه هوفورد و پس از چهار سال از آن دانشگاه فارغالتحصیل میشود و پسازآن، وارد دانشگاه تازه تأسیس آکسفورد میشود و در آنجا به مطالعۀ تاریخ معاصر میپردازد و در سال ۱۹۱۳ ازآنجا فارغالتحصیل میشود. پسازآن به نیویورک میرود و یک سال بعد، با هلن بوت فیرچایلد ازدواج میکند که حاصل این ازدواج، چهار فرزند بود. پس از مهاجرتهای پیدرپی، این خانواده در ایالت نیویورک، در عمارتی که آن را «رهایی سبز» مینامیدند، ساکن شدند. مورلی در تاریخ ۲۸ مارچ ۱۹۵۷ در 61 سالگی از دنیا میرود و در نزدیکی نیویورک به خاک سپرده میشود.
رمانی که در دست دارید، اولین رمان نویسنده و میتوان گفت یکی از بهترین آثار اوست که ماجرای کتابفروشی دورهگرد به نام راجر میفلین است: راجر میخواهد کتابی بنویسد، به همین دلیل تصمیم میگیرد، پارناسوسش را بفروشد و این کار را کنار بگذارد. پس راهی میشود تا به دیدار آندرو برود، چون مطمئن است که آندرو، از پارناسوس او ـ که پُر از کتاب و امکانات رفاهی است ـ خوشش خواهد آمد.
آندرو تاجری بود که به کشاورزی روی آورده بود و بعد یکی از نویسندههای مطرح شد، او با خواهرش، هلن زندگی میکند. هلن مشغول سروسامان دادن به کارهای خانه است: هر روز، برای صبحانه نان داغ، قهوه و تخممرغ و برای شام سوپ و گوشت گرم و... آماده میکند تا اینکه میفلین با پارناسوسش پا در زندگی او میگذارد. هلن با دیدن پارناسوس و از ترس اینکه، برادر بزرگش، آندرو آن را بخرد و او را تنها بگذارد، دل به دریا میزند و آن را میخرد و سفر ماجراجویانهای را آغاز میکند.
این رمان ظرافتهای معنوی فروانی دارد که در این مجال اشارهای مختصر به آن خواهیم کرد و بررسی موارد دیگر را به خوانندگان ارجمند وامیگذاریم: آنچه در نگاه نخست برای خواننده حاصل میشود این است که نویسنده، در این اثر توانسته است که با نگارشی زنده و پویا حالاتِ درونی و برونی را بسیار ساده، شیرین و روان به تصویر بکشد؛ خصوصیتی که باعث میشود خوانند خود را در متن و بطن داستان حس کند و در فرازوفرود ماجراهای متنوع و متعدد خود را جدای از آن نداند. علاوه بر این، در پس زبان آرام و رامِ نویسنده، جوشوخروش پُرشکوهی موج میزند تا غبارِ از مسیرِ تماشای زندگی بزداید و یادآور شود که هدف از بودن، زندگانیست نه زندهمانی و درواقع زندگانی، دیدن است نه بازشناختن خودکار و ناخودآگاه؛ بنابراین نویسنده به حکم اینکه انسان رهروی است که با پیمودن، راه میسازد و پیش میرود، خواننده را به سفر دعوت میکند تا زوایا و خفایای فرصتِ سبز حیات را زندگی کند و ...
نظرات