"این شادترین لحظه زندگی من بود، اگرچه نمی دانستم." بنابراین رمان جدید، اولین رمان او پس از برنده شدن جایزه نوبل، از نویسنده مشهور برف و نام من قرمز است. سال 1975 است، بهار عالی در استانبول. کمال، فرزند یکی از ثروتمندترین خانواده های شهر، در آستانه نامزدی با سیبل، دختر یک خانواده سرشناس دیگر است که با فوسون، یک دختر مغازه زیبا و یک رابطه دور روبرو می شود. هنگامی که پسرعموهای گمشده از مدت ها قبل قانون باکرگی را زیر پا می گذارند، شکافی بین کمال و دنیای بورژوازی غرب زده استانبول آغاز می شود - دنیایی که او با عشق آن را توصیف می کند، با مهمانی ها و کلوپ های مجلل، شایعات جامعه، مراسم رستوران ها، پیک نیک ها و عمارت ها در تنگه بسفر - که در نهایت با عمارت های خود در تنگه بسفر همراه شده است. سیبل. اما عزم او خیلی دیر به دست می آید. به مدت هشت سال کمال بهانههایی برای بازدید از استانبول دیگر پیدا میکند، همان استانبولی فقیرانهای که فوسون که اکنون قلبش سخت شده، با پدر و مادرش زندگی میکند و کمال در یک میز شام جلوی تلویزیون، تسلی زندگی طبقه متوسط را کشف میکند. عشق وسواسی او همچنین او را به دمیموند محافل سینمایی استانبول (جایی که قول میدهد فسون را به یک ستاره تبدیل کند)، صحنهای از بارها، هتلهای ارزان قیمت و مردان کوچک با رویاهای بزرگ محکوم به شکست تلخ خواهد برد. کمال در تعقیب بیدردسر خود به جمعآوری اجباری اشیایی تبدیل میشود که پیشرفت عاشقانهاش و واکنشهای قلب رنجدیدهاش را شرح میدهند: خشم و بیشکیبایی، پشیمانی و تحقیر، امیدهای فریب خورده بهبودی، و رویاهایی که استانبول را به منظرهای از نشانهها و اشباح خودروی معشوقش تبدیل میکند، که او تنها در فیلمها میتواند از آنها دیدن کند. خانه ها و گوشه های سایه دار پارک ها. آخرین تغییر برای تحقق بخشیدن به رویای او به پایان وحشتناکی می رسد قبل از اینکه کمال متوجه شود که تمام چیزی که در نهایت می تواند داشته باشد، قطعا و برای همیشه، موزه ای است که از مجموعه خود ساخته است، این نقشه از آداب و رسوم یک جامعه، و قلب شکسته یک مرد.
برای استفاده از مطالب فروشگاه، داشتن «هدف غیرتجاری» و ذکر «منبع» کافیست. تمام حقوق اين وبسايت نیز برای شرکت شناسنامه است.
نظرات