کتانی باف، سیلاس مارنر، طلای خود را در سوراخی در زیر تختههای زمین نگه میدارد. هر روز در بافتن خود سخت کار می کند و هر شب طلاها را بیرون می آورد و سکه های درخشان را عاشقانه نگه می دارد و آنها را احساس می کند و دوباره و دوباره می شمرد. روستاییان از او می ترسند و او نه خانواده دارد و نه دوست. فقط طلا دوست اوست، لذت او، دلیل زندگی اوست. اما اگر دزدی در شب بیاید و طلاهایش را بردارد چه؟ آنوقت سیلاس چه خواهد کرد؟ چه چیزی می تواند او را برای از دست دادن تنها دوستش دلداری دهد؟
برای استفاده از مطالب فروشگاه، داشتن «هدف غیرتجاری» و ذکر «منبع» کافیست. تمام حقوق اين وبسايت نیز برای شرکت شناسنامه است.
نظرات