ماری لور با پدرش در پاریس در نزدیکی موزه تاریخ طبیعی زندگی میکند، جایی که او به عنوان استاد هزاران قفل آن کار میکند. هنگامی که او شش ساله است، ماری-لور نابینا می شود و پدرش مینیاتوری کامل از محله آنها می سازد تا بتواند آن را با لمس به خاطر بسپارد و راه خانه را طی کند. وقتی او دوازده ساله است، نازیها پاریس را اشغال میکنند و پدر و دختر به قلعه محصور شده سنت مالو، جایی که عموی بزرگ ماریلور در خانهای بلند در کنار دریا زندگی میکند، فرار میکنند. آنها با آنها چیزی را حمل می کنند که ممکن است با ارزش ترین و خطرناک ترین جواهرات موزه باشد.
در یک شهر معدنی در آلمان، ورنر یتیم با خواهر کوچکترش، مسحور یک رادیو خامی که پیدا می کنند، بزرگ می شود. ورنر در ساخت و تعمیر این ابزارهای حیاتی جدید متخصص می شود، استعدادی که او را در یک آکادمی بی رحمانه برای جوانان هیتلر به دست آورد، سپس مأموریت ویژه ای برای ردیابی مقاومت. ورنر هر چه بیشتر از هزینه های انسانی هوش خود آگاه است، در قلب جنگ و در نهایت به سنت مالو سفر می کند، جایی که داستان او و ماری-لور به هم نزدیک می شوند.
«حس خیره کننده جزئیات فیزیکی و استعاره های زیبای دوئر» (سان فرانسیسکو کرونیکل) خیره کننده است. او که ماهرانه زندگی ماری-لور و ورنر را در هم می آمیزد، راه ها را روشن می کند، برخلاف همه شانس ها، مردم سعی می کنند با یکدیگر خوب باشند. ده سال در نگارش، تمام نوری که نمیتوانیم ببینیم، رمانی باشکوه و عمیقاً تأثیرگذار از نویسندهای است که «جملاتش هرگز هیجانانگیز نیست» (لس آنجلس تایمز).
برای استفاده از مطالب فروشگاه، داشتن «هدف غیرتجاری» و ذکر «منبع» کافیست. تمام حقوق اين وبسايت نیز برای شرکت شناسنامه است.
نظرات